: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لوگوي دوستان من :
وقتی از خیابون داری رد می شی می تونی ببینی جوونهایی رو که درست همونجا وایستادن برای تاکسی ...خدا می دونه ولی بعضی وقتها می گن تاکسی ها خالی می رن و کسی رو سوار نمی کنن اما این قسمت از خیابون شهر تاکسی ها بوق می زنن و لی آقا پسرهای منتظر تاکسی سوار نمی شن ..همش با موبایل حرف می زنن ...انگار مفته ...
خدایا چرا اینها اینجوری ان ...چرا سوار نمی شن ..پس اینهمه پسر برای چی اینجا به اسم مسافر ، منتظر تاکسی ان ...خوب ما هم یه نیگا بندازیم ..کجا رو دارن نیگا می کنن و حرف میزنن...بله خودشه ...
خوابگاه دانشجویی دختران ...( اسم نبریم سنگین تره)
چرا اینجا رو اینجوری ساختن ...دخترها چرا اینجوری ان ..بله درسته ..درست روبروی محل تجمع مردم برای تاکسی در یه خیابون 12 متری خوابگاه دخترونه .... با عدم رعایت اصول اخلاقی توسط مسئولین دانشگاه داره به عموم جوانان متدین و سر به زیر شهر و محله سرویس دهی فرهنگی ، دینی و اخلاقی می ده ...باور نمی کنین ..نه حفاظی ..نه شیشه ای ... بیچاره بعضی از دخترها چقدر گناه دارن ...همونجور لخت و عور می آن هوا خوری ..باور کنین اصلا اغراق نمی کنم ..از تو خیابون کاملا تخت خوابها و محل استراحت خانومهای اون خوابگاه به وضوح معلومه ...غیرتی ها اونجا خفه می شن از بی هوایی ... نوشتن آسونه اما بی تفاوتی خیلی سخته ...باور کنین آدم باور نمی کنه تو کشور جمهوری اسلامی دارن از ناموس و امانت های مردم اینطوری مراقبت می کنن...لعنت به بانی اینجور بی غیرتی ها و ناموس فروشی ها ..اینکار مسئولین دانشگاه باعث ترویج فساد و تشویق فاسد می شه ...سهم عمده گناه ها و جنایاتی که جوونها مرتکب می شن مال اونهاییه که زمینه رو براشون فراهم کردن ..
بعضی ها یادشون رفته اینجا تو هر خیابونش خون شهید ریخته شده ...همون جایی که جوونها دارن چشم چرانی میکنن به اسم دو برادر شهیده ...یاد مادرهایی می افتم که تسبیح به دست این روزها دارن برای قبول شدن بچه هاشون دعا می کنن ...یاد پدرهایی می افتم که با سختی زیاد دنبال درآوردن خرج هزینه تحصیلی دختر و پسرهاشون هستن ...یاد اونهایی می افتم که تو جلسات اداری می خوان ستاد عفاف و حجاب تشکیل بدن اما اگه منشی خودشون یه کم خوشگل مشگل نباشه و تحویل نگیره می فرستنش اونجا که عرب نی نیانداخت ...حرف ها آدم رو خسته می کنن ...یکی نیست بگه ای مسلمون ...آی ایرانی ...یادته یه موقع بهت می گفتن ایرانی با غیرت...ایرانی مسلمون ...شیعه و سنی هم نداره ...همه چیز به هم خورده ...یادم افتاد ایام ارتحال امام و شهادت حضرت زهرا (س) که ماشاء الله 3روز تعطیل بود و بعضی ها تبدیل به احسن اش کردن و پنج شنبه و جمعه رو هم اضافه کردن چه خبر بود ...چقدر مردم عزادار رفتن شما ل و لب دریا حسین حسین گفتن ...چقدر مردم عزادر تو پارک ها تا صبح تخمه خوردن و عزاداری کردن ..چقدر مردم عزادار با ابن چادر مسافرتی های لعنتی شون شهر ها رو به گند کشیدن ..چقدر عزادارها رو دیدم که از 500 کیلومتری اومده بودن و تمدن و باکلاسی شونو بعنوان صادرات غیر نفتی با خودشون شهر به شهر می گردوندن ...غافل از اینکه اینجا خودش برا خودش پاریس کوچولوییه ...باور کنین مهمونهایی رو تو اون ایام دیدیم که تو پارک زن و مردشون با لباس (.....) و بسیار راحت و ( خواهرانه ) پیش خروس هاشون تو پارک دراز کشیده بودن و سر و پای لخت و عور به دور از چشم بشر(هیچ کس نبود ..فقط اونهمه جووون اومده بودن خوش آمد گویی به مهمونها) خوابیده بودن تو روز روشن و از بی چادری ...هیچ چیز هم رو خودشون نکشیده بودن ....یادم افتاد مسلمونی چقدر سخته ...دست دختر کوچولو مو گرفتم و گفتم بابا بی خیال شیشه ماشین رو زدم بالا و گفتم حرص نخور دخترم ...اونها خارجی ان ...ایرانی نیستن ...مسلمون هم نیستن ...جهانگردن حتما ....(حتما دروغگوها می رن جهنم ) ....
دخترم با تعجب گفت بابا پس چرا با ماشین خودشون اومدن ایران ..ایرانی ان بابا ؟؟؟چرا الکی می گی...
*پسرم چه خبر ؟ درس هاتو می خونی ؟
آره بابا دارم می خونم ..دلتنگ نیستی بابا ؟ چرا خیلی دلتنگشم ....دلتنگ کی بابا؟؟؟هیچکس ...شما رو می گم ....
*دخترم چه خبر ...جات خوبه ....دلتنگ نیستی ...آره مامان ...دلتنگتم ..خیلی زیاد ...نگران نباش جام هم خوبه ..همه چی خوبه ....( خیلی بهتر از شهر خودمونه ...اینجا کسی به کسی نیست ....عشق است....)کم کم دارم فراموش می کنم کجایی ام ...یا برای چی اومدم...راستی رشته ام چی بود؟
اگه آدم سر و صورت این دانشجو ها و جوونهای کوچه بازار رو ببینه یاد چی می افته ....راستی فکر کردی برای چی اینقدر وقت می ذارن ...حتما براش کاربری تعریف کردن ....
حتما یه جایی به دردشون می خوره ...جایی که پدر و مادرهاشون نباشن..جایی که اشنا نباشه ...جایی که خدا نباشه ...( اینها خدا رو هم می خوان دور بزنن؟)
یادش بخیر ..یه دوست می گفت می ترسم از ایه های قرآن ...از بعضی هاش دلم می ریزه :یوم تبلی السرائر....روزی که اسرار آشکار می شود
شاید استادها هم خام چشم و ابرو هامون بشن ...و در کلاس های عملی نمره کامل بهمون بدن ....اما قطعا خیلی ها مون تو ترم آخر می افتیم ..مشروط الی قیام یوم الدین
ترم آخر استاد فقط نمره ورقه رو می ده ...وقتی که صدا می زنن ورقه ها بالا ...خیلی هامون هی داد می زنیم استاد من جاموندم ...اما دیگه دیر شده ..دوباره صدا می آد ورقه ها بالا ...
یه وقت صدای نهیبی می آد :اذا وقعت الواقعه
نوشته شده توسط :