نگاه خسته اي در ميان دستان من است
از اين ميانه چشمه اي پر زه اشك من است
خيالم ن اين بود كه بيدار چشمان من است
در اين ميانه حسرت رفتن در خيال من است
بيا و گره گشايي كن كه بسته پاي من است
اميد رسيدن تو روز و شب در خيال من است
سبا كه به ديدار اجل برخاك جسم من است
بيار تربتي خوش بو كه دراو بوي يار من است
سرودم گزافه اي پر زه نغز اين شعرمن است
خطاب اش به مهدوي صاحب زمان من است
سادات علوي/8/4/87